قرین درد و الم شدن. - امثال: مگر زبانت درد می آید، چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی. (امثال و حکم). ، بدرد آمدن. متألم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجیده خاطر شدن. آزرده شدن: سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی می رفت و پدریان را از آن نیک درد می آمد. (تاریخ بیهقی ص 58). - به درد آمدن، درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن: طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ، رنجور و کوفته شدن: سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی... خللی افتادی بزرگ. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446). - ، متأثر شدن: دل شیرین بدرد آمد ز داغش که مرغی نازنین گم شد زباغش. نظامی
قرین درد و الم شدن. - امثال: مگر زبانت درد می آید، چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی. (امثال و حکم). ، بدرد آمدن. متألم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجیده خاطر شدن. آزرده شدن: سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی می رفت و پدریان را از آن نیک درد می آمد. (تاریخ بیهقی ص 58). - به درد آمدن، درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن: طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ، رنجور و کوفته شدن: سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی... خللی افتادی بزرگ. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446). - ، متأثر شدن: دل شیرین بدرد آمد ز داغش که مرغی نازنین گم شد زباغش. نظامی
دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن. (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن. دردمند و آزرده از درد بودن: دردی که دل ز دست تو می کرد می کند بر دل چگونه دست نهم درد می کند. خواجه آصفی (از آنندراج). التذاع، سخت درد کردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی). طمر، درد کردن دندان. (از منتهی الارب). فقیر، آنکه مهرۀ پشتش درد کند. (دهار). لبن، درد کردن گردن از بالش. (از منتهی الارب). - امثال: از نخورده بگیر بده به خورده، آنکه خورده خورده دانش درد می کند. (امثال و حکم) ، ناراحت و رنجور شدن. رنج و ناراحتی بر کسی عارض شدن. درد گرفتن. عارض شدن وجع. آزرده شدن. متأثر شدن: خلیفه را سخت درد کرده بود از بوسه دادن من بر سر و کتف و دست و آهنگ پای بوس کردن. (تاریخ بیهقی ص 174). ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد. احمد برمک (از فرهنگ اسدی). در درد فراق تو دل من جان داد و نکرد هیچ دردش. خاقانی. ، ناراحت و رنجور ساختن. دچار رنج و ناراحتی کردن: مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول دردت نمی کند سر روئین چون جرس. سعدی. این همه خار می خورد سعدی و بار می برد سنگ جفای دوستان درد نمی کند بسی. سعدی. - درد کردن سخن کسی را، اثر کردن ملامت در او. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کشتۀ غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمی کند. حافظ. ، رحم کردن. (از آنندراج) : گفتمش درد دل خویش دلش درد نکرد این همه مهر و محبت اثری کرد نکرد. سیدعبداﷲ حالی تخلص (از آنندراج)
دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن. (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن. دردمند و آزرده از درد بودن: دردی که دل ز دست تو می کرد می کند بر دل چگونه دست نهم درد می کند. خواجه آصفی (از آنندراج). التذاع، سخت درد کردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی). طمر، درد کردن دندان. (از منتهی الارب). فقیر، آنکه مهرۀ پشتش درد کند. (دهار). لبن، درد کردن گردن از بالش. (از منتهی الارب). - امثال: از نخورده بگیر بده به خورده، آنکه خورده خورده دانش درد می کند. (امثال و حکم) ، ناراحت و رنجور شدن. رنج و ناراحتی بر کسی عارض شدن. درد گرفتن. عارض شدن وجع. آزرده شدن. متأثر شدن: خلیفه را سخت درد کرده بود از بوسه دادن من بر سر و کتف و دست و آهنگ پای بوس کردن. (تاریخ بیهقی ص 174). ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد. احمد برمک (از فرهنگ اسدی). در درد فراق تو دل من جان داد و نکرد هیچ دردش. خاقانی. ، ناراحت و رنجور ساختن. دچار رنج و ناراحتی کردن: مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول دردت نمی کند سر روئین چون جرس. سعدی. این همه خار می خورد سعدی و بار می برد سنگ جفای دوستان درد نمی کند بسی. سعدی. - درد کردن سخن کسی را، اثر کردن ملامت در او. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کشتۀ غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمی کند. حافظ. ، رحم کردن. (از آنندراج) : گفتمش درد دل خویش دلش درد نکرد این همه مهر و محبت اثری کرد نکرد. سیدعبداﷲ حالی تخلص (از آنندراج)